حرفهای جامونده
از اونجایی که حرف بسیار بود و غیبت ما طولانی، ی سری حرفها از قلم افتاد..ی سری عکس هست که دوست داشتیم به یادگار توی ولاگم داشته باشم:
جونم واستون بگه که توی این چهارماه فقط ی عکس از من به همراه دخترخاله و پسر خاله جانمان موجوده که اونم من خیلی کوچولو بودم و هنوز یک ماه نداشتم.ارادت بسیار دارم به بهار خانم و آجی غزاله و داداش پارسا.بهار خانم ارشد همه ماست و من کوچولوترین
حیف که من خیلی کوچولو ام وگرنه با داداش پارسا توی خوراکیش شریک می شدم امیدوارم به زودی دوباره ی عکس اینچنینی گرفته بشه این دفعه با حضور تموم خاله ها
اینم من و بابای مهربونم(هزار ماشالله چه پدر و پسر به هم میایم) :
و این هم خانواده کوچک من:
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی