سید بردیاسید بردیا، تا این لحظه: 9 سال و 20 روز سن داره

سید بردیا، بهونه زندگی ما

پدیده ای به نام اضطراب جدایی

1394/8/3 19:28
209 بازدید
اشتراک گذاری

قبل از تولد سید بردیا در مورد"اضطراب جدایی" در کودکان 6 تا 12 ماه بسیار شنیده وخوانده بودم...اما حالا فهمیده ام که شنیدن کی بود مانند دیدن!!

واقعا تصور نمیکردم که نمیشود که برای دقایقی هم حتی از محدوده ی دیدشان خارج شد! لااقل در مورد سید بردیا که اینطور است هرجا که هستم او هم باید باشدوالا چنان جیغ وهواری راه می اندازد که ان سرش ناپیدا...عمرا اگر بتوانم چند دقیقه تنهایش بگذارم! خودم خنده ام میگیرد از اینکه مثل تیری که از کمان در رفته باشد میپرم توی اشپزخانه وسریع یک چای دم میکنم وبرمیگردم!

 یا اگر شانس داشته باشم وپسرکم سرحال باشد میگذارمش توی روروئکش وکنار خودم در اشپز خانه و با هزار دوز وکلک و دالی بازی وشکلک وادا یک نهاری ..شامی ..چیزی میپزم ودوباره به خدمت ایشان برمیگردم!!!

همه کارهایم با دوبرابر سرعت سابق انجام میشود تا مبادا حوصله اش سر برود!

این اضطراب جدایی هم داستانی شده هاااااا

خوب که فکر میکنم میبینم طفلکی بچه های این دوره...تک وتنها در خانه ...بدون هیچ همبازی...حق هم دارند از صبح تا شب فقط مادرشان را میبینند...وفکر میکنند که اگر دیگر او نباشد چه خواهد شد!!!

وباز فکر میکنم که ان قدیمها که مردم ۱۰ -۱۲ تا بچه داشتند و همه ی پسر ها وعروسها  و جاریها ونوه ها ووو....با هم در یک خانه زندگی میکردند..چقدر خوش به حال بچه ها بوده!!! همه با هم بازی میکردند وسرگرم بودند ولذت میبردند نه مثل حالا که بچه ی بیچاره مجبور است از صبح تا شب اویزان مادرش باشد و با او بازی کند!!!

خلاصه من و سید بردیا  کارمان شده دالی بازی..از توی اشپز خانه ...اتاق...حمام..وحتی دستشویی!!!

 هر جا که باشم سینه خیز وبا سرعتی عجیب خودش را نزدیک من میرساند وبا ان چهره ی معصوم وشیرین گردن کوچکش را کج میکند و بااداهایی که مخصوص خودش است وبا نگاهی که من عاشقش هستم با زبان بی زبانی میگوید ...دالی...

من هم میخندم وجیغ میکشم وبلند میگویم دالیییییییییییییییییییییییییییی!!!

و پسرکم کیف میکند وقهقهه میزند... ومن ...خستگی هایم درمیروند...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (2)

خاله سمیه
14 آبان 94 11:59
قربون اون خندیدنهات که خستگی خواهرم رو بیرون میبره
آجی غزاله
21 آبان 94 17:47
قربونت برم من داداشی بانمکمممممممممممم