سید بردیاسید بردیا، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 18 روز سن داره

سید بردیا، بهونه زندگی ما

ماجراهای سید بردیا(1) و صد روزگی

1394/5/25 13:31
244 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به همگی.ما بعد از مدت مدیدی آمدیم..در این مدت دو تا پروژه سنگین و مهم رو با سربلندی پشت سر گذاشتم که واستون به طور مفصل توضیح میدم.

جونم واستون بگه که در سومین ماه زندگیم من دوستان جدیدی پیدا کردم..باهاشون کلی حال میکنم و میخندم.اونا رنگای مختلف دارن اما من از آقا قورباغه که پاپیون زده بیشتر خوشم میاد و مدام میخوام که بخورمش.اینم من و دوستان جدیدم:


این روزها گاهی مامانم برا اینکه به کاراش برسه منو میزاره توی تشک بازی و میره دنبال کاراش..منم هرچی صداش کنم انگار نه انگار..خلاصه انقد بازی میکنم و با خودم حرف میزنم و دور خودم میچرخم که یهو ناغافل مامانم که میاد سراغم میبینه من خوابم برده..اونجاست که مادرجانمان غصه میخوره که چرا به من توجه نکرده..آخه مادر من غصه نداره که،من خودم خواستم که بخوابم.توی این عکس میتونید قیافه بنده رو ببینید که چجوری خواب رفتم

بعد از زدن واکسن دوماهگی بود که کارای جالبی با لبام میکنم..یکی از اونا اینطوریه:

مامانم که این حرکت منو میبینه همش نگران میشه که نکنه مرواردیای من به این زودی بیان بیرون..مادر من نگرانی نداره که..انقد بهش فکر نکن.هروقت اومدن خوش اومدن(آقای پدر مدام به مادرجان یادآوری میکنن که نگران نباش)..همه عاشق این حرکت من هستن..تازگی ها لبامو اینجوری میکنم و شروع میکنم به حرف زدن مخصوصا وقتی مادرجان موبایل دستشونه و به من توجه نمیکنهبغل

خب میرسیم به صد روزگی من و کیک خوشمزه ای که مامان زحمتشو کشیده بود و عکسی که به یادگار گرفته شد:

خب بقیه حرفا رو توی پست بعدی بهتون میگم..راجع به اون دو تا پروژه

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

خاله فاطمه
27 مرداد 94 11:21
قربون اون لبای خوشکلت
سمیه
2 شهریور 94 12:49
تو صد روزت شده و من فقط دو بار دیدمت عجب!!!!!!!!!!!حالا خوبه این تکنولوژی به روزه و هر روز میبینمت
مامان سید بردیا
پاسخ
آره واقعا خاله