دو ماهگی
و تو هرروز بزرگ و بزرگتر میشی ..به حرف زدن ها واکنش نشان میدهی..لبخند میزنی..و کاش من قدر این روزها و لحظه ها رو بدونم..
تو مثل فرشته ای هستی.. اومدی تا من بیشتر خودمو بشناسم...تا حس خوب مادری رو بچشم..تا بیشتر از همیشه قدر مادر و پدرم رو بدونم..
حرکاتت در تشک بازی غیر قابل وصف هستش..ترفندهایی که میزنی تا یکی از عروسک ها رو به خودت و دهانت نزدیک تر کنی..روز به روز حرکت دستها و پاهایت پیشرفت میکند..
و بالاخره میرسیم به واکسن دوماهگی...آخ که آدم چقد نگرانه و استرس داره..اما خدا رو هزاران مرتبه شکر که تو سالمی..واکسن دوماهگی رو با همراهی مامان جون و عمه میزنی..اونها چند روزی مهمون خونه ما بودن و ما تنها نبودیم..48 ساعت بعد از واکسنت حالت رو به بهبودی میره و این پروژه تموم میشه و میدونم تا چشم به بزنم باید واکسن چهار ماهگی رو بزنی..آخ که چقدر زود میگذره..
بعد از زدن واکسن: